درصد هوشیاری ام به صفر نزدیک است ... ساعت سه و پانزده دقیقه ی بامداد که میشود مثل ادم های داغون میزنم دل شهر " خیابان ها " کوچه ها " خانه ها " اینجا هیچکسو هیچ چیز نیس فقط خودت هستیو خودت با تاریکی مبهم که احساس خواب نیمه شب را به تو میدهد " به اطرافم نگاه میکنم تمام شهر در کماست " امشب انگار تمام تیر های چراغ برق به من زل زده اند شاید هم میدانند چقد برایم حال بهم زنی شده قیافه ادمک های شهر که تا چند ساعت دیگر خواب خیابان ها را بی خواب خواهد کرد " هنوز خودم هستمو خودم و خیابان هایی که در تاریکی پنهان شده اند و سکوتی اغوا کننده که تمام وجودم را فرا گفته حتی از ترس صدای برخورد کفشهایم و شکستن سکوت بدون کفش مسیر را طی میکنم شب در حال رفتن است تا جای خود را دوباره به یک زندگی تو خالی که با صب بخیر شروع میشود بدهد اینجا زندگیست میدانی دیگر نه !؟؟
پاورقی : خیالی نیس اگر در کوچه هم تنها بودی
پاورقی : هیس! شتر دیدی ندیدی