آن مرد رفت " آن مرد در باران رفت " آن مرد در باران و با ساکی پر از هیچ رفت " اینجا همه اینگونه اند " خالی و پر صدا مثل طبل " امروز همه شاد بودند و دوست نداشتند فکر کنند به ناشادی ها " و من لبخند میزنم از این حس زودگذر " که فردا دوباره شب ها کوتاه میشوندو غم های من بلند " بیا بازی کنیم ، یک بازی تکراری " بازی که هر مرحلش تفاوتی نداردبا مرحله بعدیش و تو چه مشتاق دیدن آینده ایی " بازی جالبی است ، در تمام مرحله ها تنها جان از دست میدهی " و چقدرجالبتر انکه هر چقدر هم ماهر باشی باز هم جانت از دست میرود " من یک بازی کننده ام وبازی میکنم تمام زندگیم را
پاورقی : امروز یلدا بود ، ساعت دو بعد از ظهر با صدای بلندگوی وانتی که نمک میفروخت از خواب بیدار شدم " دوره گرد نمک فروش از همه بهتر میدانست در روز شیرینی ها فروختن شوری ، شیرینی میاورد" کسی چه میداند شاید نمک هایش را از انبار اشکهایش گرفته...
پاورقی : دنیای من زیر نور فانوس ، یلدایتان مبارک